شعر عاشقانه حافظ❤️+ اشعار حافظ در مورد عشق • مجله تصویر زندگی

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

روی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس

عکس پروفایل اشعار عاشقانه حافظ

شعر حافظ کوتاه

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش

من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

مجموعه اشعار زیبای حافظ

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

شعر احساسی و زیبای حافظ

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

برو دوشش بر و دوشش بر و دوش

پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش

اشعار عاشقانه حافظ 

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست

خبر بلبل این باغ بپرسید که من

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

گلچین زیباترین اشعار حافظ

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند

گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

اشعار حافظ

شعر عاشقانه حافظ

سودای دام عاشقی از سر به در نکرد

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

اشعار عاشقانه حافظ 

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

عکس نوشته شعر حافظ

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

نگردد مهرت از جانم فراموش

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صلاح ما همان است کان تو راست صلاح

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

شعر عاشقانه حافظ برای همسر

گفت و گو آیین درویشی نبود

ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب

با من راه نشین باده مستانه زدند

شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید حافظ

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چون شکر فرو ریزد

دد و دامت کمین از پیش و از پس

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد

هرکس آنجا به امید قبسی می‌آید

قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست

هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می دانی و هم ننوشته می خوانی

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند

عکس پروفایل اشعار عاشقانه حافظ

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

غزل عاشقانه حافظ

که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

دو تنها و دو سرگردان دو بیکس

آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

گو بیا خوش که هنوزش نفسی می‌آید

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم

دل و دینم دل و دینم ببردست

یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید

بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

بیا تا حال یکدیگر بدانیم

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ ها

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

جرعه‌ای ده که به میخانه ارباب کرم

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

چو پیراهن شوم آسوده خاطر

یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

حقا که به چشم در نیامد ما را

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد

مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

صلاح کار کجا و من خراب کجا

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

شعر از حافظ

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع

ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

شعر عاشقانه حافظ

شعر حافظ در مورد عشق

حافظ شعر نمیگفت

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

مرا با توست چندین آشنایی

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس

مراد هم بجوییم ار توانیم

که مگو حال دل سوخته با خامی چند

شعر حافظ

مجنون اشفته نمی خفت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

اگر آنکه میرفت خاطره اش را میبرد

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

اشعار عاشقانه حافظ 

الا ای آهوی وحشی کجایی

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل‌ ها

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

شعر های حافظ

یا بخت من طریق مروت فروگذاشت

به سان دیگ دایم میزنم جوش

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت

چشم انعام مدارید ز انعامی چند

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

ز تاب آتش سودای عشقش

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

فرو رفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

آسمان بار امانت نتوانست کشید

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

در این مطلب مجموعه ای از زیباترین اشعار عاشقانه حافظ شیرازی ملقب به لسان الغیب را گردآوری کرده ایم. امیدواریم گلچین شعرهای معروف این شاعر بزرگ شده ششم در مورد عشق و معشوق در قالب رباعی، دو بیتی، غزل و … مورد پسند شما عزیزان قرار گیرد. یادتون نره که فال حافظ هم بگیرید.

عکس پروفایل اشعار عاشقانه حافظ گلچین شعر حافظ شیرازی 

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

اشعار عاشقانه حافظ 

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

وان که این کار ندانست در انکار بماند

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

امیدواریم از خواندن اشعار عاشقانه حافظ لذت برده باشید.



منبع

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

شد که باز آید و جاوید گرفتار بماند

رباعی عاشقانه حافظ

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

چو لعل شکرینت بوسه بخشد
مذاق جان من ز او پر شکر باد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

شعر حافظ

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش

فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

شعر غمگین عاشقانه از حافظ

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

شعر عاشقانه حافظ

که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

شعر لسان الغیب

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

عکس نوشته شعر حافظ

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من

از غم هجر مکن ناله و فریاد که من

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

ورنه با تو ماجراها داشتیم

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

دلق ما بود که در خانه خمار بماند

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

تا درخت دوستی کی بر دهد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد

دست به کاری زنم که غصه سر آید

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

اگر پوسیده گردد استخوانم

فرهاد سنگ نمی سفت

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

شاهبازی به شکار مگسی می‌آید

کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حسنی دگر باد

اشعار عاشقانه حافظ 

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

یار دارد سر صید دل حافظ، یاران

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند

بر سر آنم که گر ز دست برآید

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

گرش همچون قبا گیرم در آغوش

········♦••♦••♦••❤️••♦••♦••♦········

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

ای گدایان خرابات خدا یار شماست

نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

عکس پروفایل اشعار عاشقانه حافظ

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن