شعر عاشقانه❤️ «گاهی نمیشود که نمیشود» قیصر امین پور • مجله تصویر زندگی

آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف
ابرهای سربه‌راه، بیدهای سر به زیر

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

ای نظاره شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بی‌نظیر!

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر

این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

گردآوری : مجله تصویر زندگی



منبع

زندگینامه قیصر امین پور - اشعار زیبای قیصر امین پور

اشعار عاشقانه قیصر امین پور

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه‌های وحی؛ اجتناب ناپذیر

دست خسته مرا، همچو کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته‌ام از این کویر!

آیه آیه‌ات صریح، سوره سوره‌ات فصیح!
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

دکتر قیصر امین پور از زمرهِ شاعرانی بود که از همان آغاز فعالیت های حوزه هنری به جمع گروه شعر آنجا پیوست و همگام با سایر شاعران فعال حوزه هنری در بسیاری از شب های شعر برگزار شده در جبهه های دفاع مقدس شرکت کرد و در مناطق مختلف عملیاتی به شعرخوانی پرداخت. او عضو شورای شعر و ادبیات حوزه بود و در تشکیل جلسات شعرخوانی و نقد و بررسی شعر و تشویق و ترغیب شاعران جوان انقلاب نقش مؤثر و ارزنده ای داشت. سپس به جمع نویسندگان و شورای سردبیری مجله سروش نوجوان پیوست .همچنین دکتر امین پور به تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه اشتغال داشت.

شعر گاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود…

بی عشق سر مکن

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

گــاهـی گمان نمی کنی ولی خوب میشود
گــاهـی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود…
گــه جور میشود خود آن بی مقدمه
گــه با دو صد مقدمه ناجور میشود…
گــاهـی هزار دوره دعا بی اجابت است
گــاهـی نگفته قرعه به نام تو میشود…
گــاهـی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گــاهـی تمام شهر گدای تو میشود…
گــاهـی برای خنده دلم تنگ میشود
گــاهـی دلم تراشه ای از سنگ میشود…
گــاهـی تمام این آبی آسمان ما
یــکباره تیره گشته و بی رنگ میشود…
گــاهـی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هــرچه زندگیست دلت سیر میشود…
گــویـی به خواب بود،جوانی مان گذشت
گــاهـی چه زود فرصتمان دیر میشود…
کــاری ندارم کجایی ، چه میکنی
بـی عـشق سر مکن که دلت پیر میشود….

شعرهای عاشقانه از قیصر امین پور

زندگینامه قیصر امین پور - اشعار زیبای قیصر امین پور

 شعر درد (قیصر امین پور)

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

ای مسافر غریب در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی است.
دردهای من نهفتنی است.

اشعار زیبای قیصر امین پور

شعر کویر از قیصر امین پور